محمد مهدیمحمد مهدی، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

Mohammad mahdi

نفس مامان کی مرخص میشی!!!

1390/11/27 19:16
نویسنده : هانیه
368 بازدید
اشتراک گذاری

پرستارهای بیمارستان واقعا کمک حال ما بودند....والا بغل کردن و شیر دادن یک جنین ١٦٠٠ کار من نبود....خداوند نگه دارشان باد....

من همه چیز را از اونا زود یاد گرفتم ،اما واقعا کار مشکلی بود چون هر ٢ ساعت یکبار باید شیر میخوردی اما هر بار یه ساعتی طول میکشید تا بتونم تو رو بیدار کنم و یه ساعتی هم طول میکشید تا با آموزش شیر خوردن به تو شیر بدم..اوایل با سرنگ و بعد با انگشت مامان مکیدن رو یاد میگرفتی و بعد هم تمرین با شیشه شیر....البته خیلی تنبلی میکردی در یادگیری مکیدن...پرستارها بهت میگفتن ربیعی تنبل خوشمزه

دلم میسوخت برایت بیشتر برای اینکه تو نازنین مامان الان باید تو شکم مامان در آرامش خوابیده باشی نه اینکه اینجا مدام درد رو تجربه میکردی و باید از خواب عمیقت برای جرعه ای شیر بیدار میشدی..

نفس من ،عزیز دلم ضربان قلب و تنفست رو با دستگاهی که به پاهای قشنگت بود میفمیدم و کنترل میکردم ...اینقدر این صدای بوق به من استرس میداد...انگار با هر بوقی قلب من بود که می ایستاد اما کم کم فهمیدم تکان های شدید تو  و سکه سکه کردنت دستگاه رو به صدا درمیاره تا آخر پرستارها هم از صدای دستگاهت خسته شدن و اون رو دراوردند و فقط شبها میذاشتنش ...

تو زیر نور هم برای زردیت بودی از این نور بدم میامد چون باید چشمات رو میبستم تا آسیب نبینن و در ضمن پوست تو رو سوخته میکرد..


سخت ترین روز وقتی بود که دکتر گفت تو رو برای مشاوره قلب باید ببریم و من با آمبولانس به همرا پرستار تو رو بردیم اکوی قلب و اونجا دکتر گفت که یک رگ اضافه و یک حفره تو قلب کوچکت داری و البته فعلا دارو نمیخواد و باید ١ ماه دیگه دوباره بریمت...قلب من خیلی درد گرفت از شنیدن مشکل قلب تو اما خدا رو شکر که مساله مهمی نبود و با بزرگ شدنت حل میشه...حالا مامان هر روز دست میذاره روی قلب کوچکت و برای شفای تو حمد میخونه....

 

همش آرزو میکردم دکتر زودتر ترخیصت کنه و این روزهای تلخ و دردناک به پایان برسه....وضعیت جسمی و روحی خوبی نداشتم ....خاله گاهی میامد به جای من و من میرفتم ٢ ساعتی خونه و زود برمیگشتم

همه تو این روزها نگران تو هستند بابایی و عزیز جون هم مدام من رو ساپورت میکنن تا بتونم بهتر مراقب تو باشم نازنینم

مادر که شدم انگار خدا واژه صبر رو هم به من هدیه کردو شکر پروردگاری که ما را پروراند....شکر و شکر وشکردل شکسته

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mohammad mahdi می باشد