فرشته کوچکم به دنیای خاکی خوش آمدی...
امروز 15 مهر 89 ...بعد از کلی استرس و ناخوابی ودرد ...پسر کوچولو من دنیا آمد..یه پسر ناز و کوچولو که خیلی سبزه بود..ولی واقعا انگار داشتم یک جنین رو میدیدم....بعد از تولد فقط یک لحظه دیدمش و بعد اون رو بردن NICU .پرستارها به من امید میدادن که انشالله این نوزاد عجول برایت میماند و پسری رشید میشود...
هنوز اسمش هم قطعی نبود..البته من و بابایی بین مهدی و محمد مهدی تردید داشتیم...اما همونجا تصمیم گرفتم که اسمت رو محمد مهدی بذاریم ..چون شاید پسر دیگه ای نداشته باشیم پس هم نام محمد رو گذاشتیم که خاتم پیامبران است و هم مهدی که هدایت شده معنا دارد و امیدواریم که از یاورانش باشی در زمان ظهورش....انشالله
پسر نازنین من پا به دنیایه پر هیاهوی ما گذاشت خیلی زودتر از آنچه که باید...نمیدونم تو این دنیا چه چیز جالبی دیده که اینقدر عجولانه آمد..اما...
این روزها حال من خاکستریست اما به امید نفسهای تو ای نازنین این لحظات انتظار و درد رو میگذرانم به امید سلامتیت به امید آینده ای روشن وبه امید شنیدن صدای خنده هایت...
و همگی برایت دعا میکنیم تا سالم بمانی و بتونی بدون این دم و دستگاه ها نفس بکشی ای نفس مامان....و جر خداوند در این لحظه ها هیچ کس نمیتوانست دلم را آرام کند....دلم میلرزید اگر از یاد او غافل میشدم اما همیشه الطافش رو حس کردم هرچند که شاید لایق آن نبودم
خداوندا از تو ممنونم به خاطر این احساس بی نظیر مادر بودن ..به خاطر این همه شوق این همه عشق به خاطر طعم شیرین زندگی ...به خاطر همه سختی هایی که در این مدت مرا صبور تر از گذشته کرد ...به خاطر طعم بندگی .........خداوندا برای همه چیز ممنونم و من عاشقانه تر از قبل به تو ایمان دارم ...در ذره ذره وجودم تو را احساس میکنم..میدانم که تنها نیستم وقتی تو یگانه را دارم.....من مهدیم رو به تو میسپارم از حال تا همیشه ی بودنش...و میخواهم تمام تلاشم رو بکنم برای نگه داری و پرورش این امانتی که به من سپردی....
والله خیر حافظ و هو ارحم الراحمین